بابايمان گاهي كه حس بابا بودنش قلمبه ميشود و وقت هم دارد مي آيد كنار ما دراز ميكشد و برايمان قصه ميگويد.البته سعي ميكند از هر دري بگويد.يكبار از حسن كچل ميگويد و يك بار از ملانصرالدين.يك شب هم از داستانهاي قرآني.من از آن قسمتهايي دوست دارم كه زليخا اينها با پيامبر اينها دنبال بازي ميكنند و پيامبر اينها از هول حليم مي افتند توي دهن ماهي و با عصا ماهي را نصف ميكنند و سوار بر اژدها به ملكه صبا خانوم اينا تجاوز ميكنند.گاهي هم از سياست و تاريخ ميگويد.تاريخ را اينقدر خوب تعريف ميكند كه انگار مهندس ناظر تخت جمشيد مي باشد يا در تركمنچاي مذاكره كننده ارشد بوده است.
گفتيم تركمن چاي ياد خوار و مادر روسيه افتاديم.الان هم كه ما داريم وبلاگمان را به روز ميكنيم اين روسيه با سرعت خودش را به ژنو رسانده تا غنيمت ها را از دست ندهد.از آنطرف هم كشورهاي هم تيمي اوباما اينها هي ميگويند مثبت است مثبت است.تازه فهميديم چرا به اين گروه مي گويند پنج مثبت يك.بس كه مثبت انديش مي باشند.ما همه اخبار را خوب دنبال ميكنيم تا فردا روزي پيش بچه مان كم نياوريم و مثل بابايمان براش از اينا تعريف كنيم.تا بچه فكر كند ما چقدر بلديم.فقط مانده ايم اسم اين قراردادي كه ايران با اين بچه مثبتها بسته اند چي مي باشد.تركن چاي دو؟ يا تركمن نسكافه؟ يا تركن چاي سبز يا تركمن قهوه... باز گفتيم قهوه ياد مادر اين روسيه افتاديم
۱ نظر:
کاش ما هم بابامون برامون زین قصهها میگفت. بابات هر قصهای برات گفت بیا اینجا برای ما هم تعریف کن.
ارسال یک نظر