هرکه بدین سرای درآمد نانش دهید و از عقیده اش مپرسید چراکه آنکه در نزد خدا به جان ارزد در نزد ما به تکه نانی همی ارزد

برای برده هایی همچو من

برده ام هنوز
پس از گذشت ساليان دور
پس از گذشت يك هزار
برده ام هنوز
چون برادران چند سال پيش
صد
هزار
صد هزار سال پيش

كودكم چو كودكان آن زمان
چشم براه من
تا غروب آفتاب
انتظار و انتظار

همسرم گريزان ز خورشيد و من
گريزان ز دست شب
و هر دو گريزان ز نيمه شب
چشمهاي خسته و خمود
زناله هاي كودكم در دمادم سحر

زنگ لعنتي ساعتي
مي كند جدا ز خواب
خواب در كنار بودن كنار خود
رفته ياد و خاطر برادران و خواهران
رفته ياد مادرم
ز خاطرم
بس كه صبح رفتم و غروب آمدم
كار و كار و كار
براي سير كردن شكمها سير
براي سير كردن سهام دار
براي سير كردن مدير
براي سير كردن رئيس
.
.
.
براي سير كردن خودم
...چه گشنه ام هنوز

بس كه خوانده اند به زير گوش من
باورم شده
براي ميهنم، چو برده ام
براي هم وطن، چو برده ام
براي نسلهاي بعد، برده ام
برده ام تا رضا شود خدا ز برده بودنم

كمك به خلق گشته بند
به گردنم
تا كه ساعت چهار
روي صندلي پست تكيه زنم
و زل زنم به جعبه اي كه گشته است براي من
همسرم
مادرم
خواهرم
برادرم
و كودكم
كه زل زده به در

هیچ نظری موجود نیست: