هرکه بدین سرای درآمد نانش دهید و از عقیده اش مپرسید چراکه آنکه در نزد خدا به جان ارزد در نزد ما به تکه نانی همی ارزد

دروغگو

دروغگویی در خونمان می باشد.این را از مادرمان به ارث برده ایم.وقتی از مادرمان می پرسیدیم چرا گریه میکنی میگفت پیاز پوست کنده ام.وقتی می پرسیدیم چرا غذا نمیخوری میگفت سیرم و آخرین لقمه را در دهانمان میگذاشت.
امروز زنگ زد .حالم را پرسید
گفتم خوبم...خوبــــــــ...
میم.پارسا

کودک درون غمگین

+چرا دیگه اینجا نمی نویسم؟ کودک چهار ساله درونم نکنه بزرگ شده باشه؟
-نخیرم ما بزرگ نشده ایم ما همان م.پارسا ۴ساله از تهران می باشیم.این شمائید که خود بزرگ بینی شده اید و با از ما بهتران می پرید.شبها در آغوش تلگرام میخوابید و نصف شب به اون پوی زشت چاقالو غذا میدهید و صبح ها با ایمو چت بازی تصویری میکنید و مارا فراموش کرده اید و کودک چهارساله درونتان را فرستاده اید آن ته مه ها و اندازه آن پوی بی همه چیز هم تحویلش نمیگیرید.بروید با همان پیامهای مسخره تلگرامتان خوش باشید و از پرفسور سمیعی مطلب بگذارید و شب فلان دعا را بخوانید چون ماه درست روی مرکز زمین قرار دارد و به فرموده دکتر نمازی رئیس بیمارستان شیراز دوغ با پیاز نخورید که اسرائیل مواد بد توی دوغ ریخته تا شما را عقیم کند و اگر خون آریایی دارید این را به بیست و پنج نفر بفرستید یکی نفرستاد خیلی ضایع شد و از اینا
+غلط کردم

باز هم بوي مهر

ما رسم داريم هر سال يك بار آن هم اول مهر بياييم اينجا و يك پست بنويسيم و برويم تا سال بعد .درست مثل انواع و اقسام رئيس جمهورها روز اول مهر به مدرسه ميروند و با چكش به يك تكه آهن مي كوبند و جيغ و دست و هورا و ميروند تا سال بعد و ما دانش پژوهان تشته علم را ول ميكنند به امان خدا زير دست يك سري آدم بزرگ كه فكر ميكنند شغلشان شغل انبياست و با ما آن ميكنند كه انبيا قبل از بعثتشان با زير دستانشان ميكردند.
الان كه اين پست را دوباره خواندم ديدم كه  راضي نمي باشيم.پستي كه تويش احمدي نژاد نداشته باشد پست نمي باشد.

بوي ماه مهر

از لابه لاي صندوقچه وبلاگ
----------------------------------------------
باز باران با ترانه
با گوهر هاي فراوان
براي كودك گيلاني زيباست ولي براي كبري غمي بزرگ و مقدمه تصميمي كوچك . آن مرد با اسب آمد و اناري دارد و يك سبد سيب و دلي از سنگ ولي پدر من اسب ندارد خر دارد ولي خرش مثل سگ همسايه با وفاست او داس دارد مثل داس مه نو در مزرع سبز فلك ولي بعد از درو بايد به مرد اسب سوار بهره بدهد. مادرم زن كدبانويي است او با چند تخم مرغ و چند نان خانگي مهماني خوبي برگذار مي كند چون ما بوقلمون و مرغ نداريم كه به مهمانها بدهيم . تخمش را مي دهيم. پدرم دهقان فدا كار است اما تا حالا قطار نديده ولي آرزو دارد يك بار با قطار به مشهد برود. آن مرد يك سيني سيب دارد ولي نمي دانم چرا با سيني سيب مي چيند حتما با سبد هم چايي مي آورد. كتاب كبري خيس شده شايد اگر سي دي داشت خراب نمي شد. شايد به خاطر همين مسئولين تصميم گرفتند كه به جاي كتاب درسي از لوح چند رسانه اي استفاده كنند . حتما به جاي عكس دهقان فداكار عكس آرنولد و به جاي كوكب خانم كه زن با سليقه اي است عكس جنيفر لوپز و به جاي سفر هاي خانواده آقاي هاشمي ماجراي خانواده دكتر ارنست را داخل لوح مي گذارند . فقط نمي دانم لبو فروش دم مدرسه چطور لبو ها را به جاي گذاشتن روي ورق هاي كتاب پارسال روي سي دي هاي سوخته مي ريزد يا چطور سي دي ها به جاي برگ برگ سواد دانش آموزان موشك شده و در كلاس به پرواز در خواهند آمد
اي كاش برنامه نويسان كاري مي كردند كه دانش آموزان مي توانستند داخل سي دي ها هم براي فتحعلي شاه شاخ و براي مصدق سيبيل و براي ستارخان سيگار و براي مدرس عينك بگذارند . باز باران با ترانه نمي بارد با خشم مي بارد خيلي وقتها هم اصلا نمي بارد تا دستاويزي براي توجيه رفتن برق باشد . حقا كه آبگوشت غذاي لذيذي است چون گوشت دارد ولي سيب زميني بيشتر دارد تا در مصرف گوشت صرفه جويي شود . پدرم سيب زميني با گوني مي خرد ولي گوشت به مقدار لازم . اما آن مرد كه اسب دارد گوشت زياد مي خرد آخه بچه او بايد درس بخواند تا دكتر و مهندس و خلبان شود اگر هم نشد مي تواند با مدرك دكتري افتخاري از آكسفورد به وزارت برسد و لي من بايد خوب درس بخوانم چون پدرم با داس و دست كار مي كند آن مرد با اسب آمد . آن مرد در زير باران آمد چون با همه مردم شهر زير باران بايد رفت . برادرم بادام دارد مادرم به من مي گويد قربان چشمهاي باداميت شوم نا خودآگاه ياد بچه سوسك مي افتم كه مادرش مي گويد قربان پاهاي بلوريت بشوم. خيلي سرم شلوغ است كله ام داغ مي شود دوست داشتم روز دانش آموز در كلاس اول باشم . دوست داشتم معلم خودكار لاي انگشتهايم مي گذاشت . دوست داشتم آب دماغم روي كتابم بريزد . دوست داشتم گوشه هاي دفترم تا مي خورد . دوست داشتم در كلاس درس از روي خجالت شلوارم را خيس مي كردم .دوست دارم الان فرياد بزنم : عرعر ، ماما، جيك جيك ، وق وق ، بع بع ... دوست دارم فرياد بزنم ما گرسنه ايم حسنك كجايي!؟ ولي مي ترسم مرد اسب سوار دنبالم كند...

پرسپوليس-آث ميلان

باباها به بهشت نمي روند اگر بچه هايشان را به استاديوم ببرند.اين را خودمان كشف كرديم.همان لحظه كه آنوريها به اينوريها ميگفتند صداي عرعر نمياد اس اس صداش در نمياد و آنوريها به اينوريها پرچم آبي نشان مي دادند و اينوريها حرصشان در مي آمد و مي گفتند پرچم آبيتو بكنون تو بوقت .اين بوق را بابايمان مي گفت .البته نمي دانيم بوق دقيقن كجاي آنها مي باشد كه اينهمه حرص آنوريها را در مي آورد و چون كمتر بودند انگشتهاي خود را نشان ميدادند كه ما نمي فهميديم يعني چه نه اينكه نفهميم ها ،فقط نمي فهميديم كه چرا يكبار چهار نشان ميدادند بعد چهارتا انگشت را مي بستند و فقط شصتشان را نشان مي دادند و بعضي وقتها همه را مي بستند و فقط وسطي را نشان ميدادند.
آن وسط هم يك عده بابابزرگ دنبال توپ از اينور به آنور مي دويدند و هي از مالديني اينها گل مي خوردند.يك آقايي هم بود با خط ريش اين هوايي كه انتهايش به سيبيلهايش رسيده بود و موهايش فرفري بود .بابايمان ميگفت اين آقاهه ليدر قرمزها است. ما فكر ميكرديم ليدر يعني كسي كه آن بالا نشسته و دستور ميدهد و ديكتاتور بازي ميكند.ولي فهميديم به بعضي هاي ديگر هم كه هي عربده ميكشند و رگ گردنشان مثل شيلنگ آتش نشاني بادكرده و آدمهاي روبه رويشان را با تُف آبپاشي مي كنند هم ليدر مي گويند.
ما براي اولين بار به ورزشگاه رفتيم و فهميديم كه چرا مامانها را به ورزشگاه راه نمي دهند.چون آنها فقط بلد هستند با شير سماور چايي درست كنند و اصلن از كاربردهاي ديگر شير سماور بي خبر مي باشند .برعكس باباها كه خوب بلد مي باشند.

تركمن چاي

بابايمان گاهي كه حس بابا بودنش قلمبه ميشود و وقت هم دارد مي آيد  كنار ما دراز ميكشد و برايمان قصه ميگويد.البته سعي ميكند از هر دري بگويد.يكبار از حسن كچل ميگويد و يك بار از ملانصرالدين.يك شب هم از داستانهاي قرآني.من از آن قسمتهايي دوست دارم كه زليخا اينها با پيامبر اينها دنبال بازي ميكنند و پيامبر اينها از هول حليم مي افتند توي دهن ماهي و با عصا ماهي را نصف ميكنند و سوار بر اژدها به ملكه صبا خانوم اينا تجاوز ميكنند.گاهي هم از سياست و تاريخ ميگويد.تاريخ را اينقدر خوب تعريف ميكند كه انگار مهندس ناظر تخت جمشيد مي باشد يا در تركمنچاي مذاكره كننده ارشد بوده است.
گفتيم تركمن چاي ياد خوار و مادر روسيه افتاديم.الان هم كه ما داريم وبلاگمان را به روز ميكنيم اين روسيه با سرعت خودش را به ژنو رسانده تا غنيمت ها را از دست ندهد.از آنطرف هم كشورهاي هم تيمي اوباما اينها هي ميگويند مثبت است مثبت است.تازه فهميديم چرا به اين گروه مي گويند پنج مثبت يك.بس كه مثبت انديش مي باشند.ما همه اخبار را خوب دنبال ميكنيم تا فردا روزي پيش بچه مان كم نياوريم و مثل بابايمان براش از اينا تعريف كنيم.تا بچه فكر كند ما چقدر بلديم.فقط مانده ايم اسم اين قراردادي كه ايران با اين بچه مثبتها بسته اند چي مي باشد.تركن چاي دو؟ يا تركمن نسكافه؟ يا تركن چاي سبز يا تركمن قهوه... باز گفتيم قهوه ياد مادر اين روسيه افتاديم