هرکه بدین سرای درآمد نانش دهید و از عقیده اش مپرسید چراکه آنکه در نزد خدا به جان ارزد در نزد ما به تکه نانی همی ارزد

بوي ماه مهر

از لابه لاي صندوقچه وبلاگ
----------------------------------------------
باز باران با ترانه
با گوهر هاي فراوان
براي كودك گيلاني زيباست ولي براي كبري غمي بزرگ و مقدمه تصميمي كوچك . آن مرد با اسب آمد و اناري دارد و يك سبد سيب و دلي از سنگ ولي پدر من اسب ندارد خر دارد ولي خرش مثل سگ همسايه با وفاست او داس دارد مثل داس مه نو در مزرع سبز فلك ولي بعد از درو بايد به مرد اسب سوار بهره بدهد. مادرم زن كدبانويي است او با چند تخم مرغ و چند نان خانگي مهماني خوبي برگذار مي كند چون ما بوقلمون و مرغ نداريم كه به مهمانها بدهيم . تخمش را مي دهيم. پدرم دهقان فدا كار است اما تا حالا قطار نديده ولي آرزو دارد يك بار با قطار به مشهد برود. آن مرد يك سيني سيب دارد ولي نمي دانم چرا با سيني سيب مي چيند حتما با سبد هم چايي مي آورد. كتاب كبري خيس شده شايد اگر سي دي داشت خراب نمي شد. شايد به خاطر همين مسئولين تصميم گرفتند كه به جاي كتاب درسي از لوح چند رسانه اي استفاده كنند . حتما به جاي عكس دهقان فداكار عكس آرنولد و به جاي كوكب خانم كه زن با سليقه اي است عكس جنيفر لوپز و به جاي سفر هاي خانواده آقاي هاشمي ماجراي خانواده دكتر ارنست را داخل لوح مي گذارند . فقط نمي دانم لبو فروش دم مدرسه چطور لبو ها را به جاي گذاشتن روي ورق هاي كتاب پارسال روي سي دي هاي سوخته مي ريزد يا چطور سي دي ها به جاي برگ برگ سواد دانش آموزان موشك شده و در كلاس به پرواز در خواهند آمد
اي كاش برنامه نويسان كاري مي كردند كه دانش آموزان مي توانستند داخل سي دي ها هم براي فتحعلي شاه شاخ و براي مصدق سيبيل و براي ستارخان سيگار و براي مدرس عينك بگذارند . باز باران با ترانه نمي بارد با خشم مي بارد خيلي وقتها هم اصلا نمي بارد تا دستاويزي براي توجيه رفتن برق باشد . حقا كه آبگوشت غذاي لذيذي است چون گوشت دارد ولي سيب زميني بيشتر دارد تا در مصرف گوشت صرفه جويي شود . پدرم سيب زميني با گوني مي خرد ولي گوشت به مقدار لازم . اما آن مرد كه اسب دارد گوشت زياد مي خرد آخه بچه او بايد درس بخواند تا دكتر و مهندس و خلبان شود اگر هم نشد مي تواند با مدرك دكتري افتخاري از آكسفورد به وزارت برسد و لي من بايد خوب درس بخوانم چون پدرم با داس و دست كار مي كند آن مرد با اسب آمد . آن مرد در زير باران آمد چون با همه مردم شهر زير باران بايد رفت . برادرم بادام دارد مادرم به من مي گويد قربان چشمهاي باداميت شوم نا خودآگاه ياد بچه سوسك مي افتم كه مادرش مي گويد قربان پاهاي بلوريت بشوم. خيلي سرم شلوغ است كله ام داغ مي شود دوست داشتم روز دانش آموز در كلاس اول باشم . دوست داشتم معلم خودكار لاي انگشتهايم مي گذاشت . دوست داشتم آب دماغم روي كتابم بريزد . دوست داشتم گوشه هاي دفترم تا مي خورد . دوست داشتم در كلاس درس از روي خجالت شلوارم را خيس مي كردم .دوست دارم الان فرياد بزنم : عرعر ، ماما، جيك جيك ، وق وق ، بع بع ... دوست دارم فرياد بزنم ما گرسنه ايم حسنك كجايي!؟ ولي مي ترسم مرد اسب سوار دنبالم كند...

۲ نظر:

Unknown گفت...

Nice Post! Thanks!!

Bambang Tri گفت...

hy, I am happy to visit your page,I like to look at the content of this page,you may treus provide the latest content on this website,I wait.thank you and all success and good...luck