هرکه بدین سرای درآمد نانش دهید و از عقیده اش مپرسید چراکه آنکه در نزد خدا به جان ارزد در نزد ما به تکه نانی همی ارزد

مشاور خانواده

چند روز پيش بابا و مامانم تصميم گرفتن منو ببرن مشاور خانواده.چون به عقيده اونها من ديگه غير قابل كنترل شده بودم و داشتم يواش يواش به بيراهه مي رفتم . و ممكن بود اگه همينجوري پيش بره بزرگ كه شدم به جنايتكاري چيزي تبديل بشم.
خلاصه فرداش رفتيم مشاوره خانم مشاور خيلي خوش رو و مهربون بود .خانم مشاور منو فرستاد بيرون و با بابا و مامانم تنها شد. خلاصه بابا و مامان شروع كردن به شكايت از من كه اين بچه رو هر چي ميزنيم يا تو حمام زنداني مي كنيم اثري نداره .با خودم گفتم الان خانم مشاور با يه آمپول بزرگ مياد و كاري مي نكه كه بچه خوبي بشم.
انگار نه انگار منو آورده بودن مشاوره چون اصلا من تو اتاق نرفتم بعد از يك ساعت همه از اتاق اومدن بيرون . داشتيم كه ميرفتيم بيرون خانم مشاور به بابا و مامان رو كرد و گفت :
علاوه بر داروهايي كه براتون نوشتم بايد چند بار هم براي مشاوره بياييد.
حالا هر وقت بابا و مامان اون داروهايي كه خانم مشاور داده استفاده مي كنن من بچه خوبي ميشم

"جلل خالق ببين علم چقدر پيشرفت كرده اونا دارو مي خورن من بچه خوبي ميشم"

هیچ نظری موجود نیست: