هرکه بدین سرای درآمد نانش دهید و از عقیده اش مپرسید چراکه آنکه در نزد خدا به جان ارزد در نزد ما به تکه نانی همی ارزد

تنظيم خانواده

مامانمان به بابايمان مي گويد اين ترم تنظيم خانواده برداشتم.بابايمان خندان مي شود.ما فكر مي كنيم تنظيم خانواده يك جُك مي باشد.براي همين ما هم خندان مي شويم.تا ضايع نشويم.بابايمان مي گويد بچه باز رفتي از اين ويكي پديا حرف ياد گرفتي؟ ما تازه مي فهميم كه تنظيم خانواده جُك نمي باشد بلكه حرف مهمي مي باشد آنقدر مهم كه مامانمان بايد براي گرفتن مدركش و پز دادن به زنهاي همسايه آن را بگذراند.بابايمان مي گويد.خب اين بچه رو ببر به استادتون نشون بده بگو توي اين 7سال همين م.پارسا رو داريم.ما تازه مي فهميم كه تنظيم خانواده به ما هم ربط دارد. از مربيمان كه دختر با كمالاتي است و جاي خواهري از بر و روي خوبي برخوردار مي باشد.مي پرسم كه تنظيم خانواده يعني چه؟ رنگ خانوم مربيمان شبيه لبو مي شود و توي دفتر ما چيزي براي بابا و مامانمان مي نويسد.يواش يواش مي فهميم كه قضيه خيلي جدي مي باشد. ما هم كه بچه پررو كم نمي آوريم كه .اصلا مگر ما از آن دختر بچه اي كه در زير زمين خانه شان بمب اتم كشف كرد چه كم داريم؟ اين كه ديگر از بمب اتم سخت تر نيست.معني خانواده را كه مي دانيم ،از بابايمان مي پرسيم تنظيم يعني چه؟ بابايمان مي گويد تنظيم صيغه مبالغه نظم مي باشد.به معني ترتيب دادن .مرتب كردن .نظم بخشيدن. گير دادي ها.اين آخري را وقتي مي گويد كه دارد سرش را مي خاراند و فكر مي كند.بابايمان وقتي سوالهاي ما را بلد نيست اين شكلي مي شود.
خلاصه ما مي فهميم كه تنظيم خانواده يعني ترتيب دادن خانواده.يا شايد هم يعني ترتيب خانواده را دادن .شب مامانمان دفتر مشق ما را نگاه مي كند و نوشته خانم مربيمان را مي بيند.ما خودمان مثل بچه آدم مي رويم كه برويم اتاقمان و در را ببنديم.مامانمان مي گويد بچه جان تنظيم خانواده يعني يك خانواده يكجوري زندگي كنند كه يك م.پارسا داشته باشند نهايت دوتا.ما مي فهميم كه اين تنظيم خانواده چه چيز باحالي مي باشد. اگر نبود الان چندتا خواهر و برادر دور و بر ما وول مي خورد و زر زر مي كرد.بعد هيچ كس ما را اينقدر دوست نداشت .بستني هاي توي فريزر هم همه اش براي ما نبود.ما از اينكه بابا و مامانمان تنظيم خودكار هستند لذت مي بريم.حالا تنظيم خانوداه نخوانده اند اين هستند واي به حال داداشها و آبجي هاي ما اگر تنظيم خانواده هم بخوانند.

۵ نظر:

Unknown گفت...

آقا خیلی با حال نوشتی...
مردم از خنده

مالزي نشين گفت...

((((((((((:

حیاط خلوت گفت...

:))
خیلی باحال بود برادر.. بسی خنده برفت
خودش مثل بچه آدم می‌ره تو اتاق درو می‌بنده؟:))

بعد الان یاد خودم افتادم که دو سال عر می‌زدم که من پویا می‌خوام (منظورم یه برادر بود، شبیه دوست مهدکودم پویا) آخرشم پویا دختر شد.

رویا گفت...

(((: ای بلا! تو چقدر مستعدی!

کودک اهدایی گفت...

قربان سوالات خط قرمزیت بره عمه!
ایشالا تنظیم خانواده خودت