هرکه بدین سرای درآمد نانش دهید و از عقیده اش مپرسید چراکه آنکه در نزد خدا به جان ارزد در نزد ما به تکه نانی همی ارزد

آدم شدن چه آسان!

باباي بابايمان هر وقت تخم مرغ عسلي مي خورد .پوسته اش را له ميكرد.
ميگفت شايد گربه اي يا كلاغي به اميد خوردن آن بيايد و اميدش نا اميد شود.

۴ نظر:

مالزی نشین گفت...

چه بابایِ بابای بافکری...

رویا گفت...

نور ببارد به مزارش خاله جان!

فرشته گفت...

نمی خواهم نا امیدت کنم ولی خاله اون دوره بابابزرگت بوده این روزها تخم مرغ رو درسته میذارن که گربه ای کلاغی به عشق خوردنش بیاد بعد بگیرن لهش کنند. روزگار غریبی است پسرم.

زروان گفت...

واسه من که خیلی سخت بوده هنوز هم آدم نشدم