هرکه بدین سرای درآمد نانش دهید و از عقیده اش مپرسید چراکه آنکه در نزد خدا به جان ارزد در نزد ما به تکه نانی همی ارزد

گرفتار سنگيني سكوتم....

10 اسفند مي باشد .با مامان و بابايمان مي خواهيم برويم تولد.قرار است براي كادو گل بخريم .مامانمان ميگويد از گل فروشي ميدان پاستور گل بخريم .بابايمان مي گويد گران ميشود ها.مامانمان مي گويد مگر تولد كم آدمي است؟

ميرويم .
هر سه باهم ميرويم براي  نقاشي كه شهرمان را نقاشي كرد.براي تشكر از مهندسي كه "در دوران جنگ نشسته مي خوابيد" و پاداشش امروز حصر مي باشد ، نه از طرف استكبار و صداميان و دشمنان و اسرائيليان و...از طرف آنهايي كه يك مَن پينه بر پيشاني گذاشته اند و داعيه اسلام دارند و چفيه از گردن همتها و باكريها به يغما برده اند.
و كساني براي تشكر از مير مهندس مي آيند كه نه مهر بر پيشاني دارند نه تسبيح ريا بر كف ، گاهي خس ناميده شده اند گاهي خاشاك .گاهي اراذل گاهي اوباش گاهي بزغاله گاهي گوساله ......
...
دلمان براي بابا و مامانمان ميسوزد .آي حال ميدهد يكي از اينوريها ميخورند يكي از آنوريها يكي هم از ديوار.خوش به حال خودمان كه هنوز 1+4 سال بيشتر نداريم و نه مثل بابا تپ بسيجي داريم و نه مثل مامان چادر. تازشم اگر كشته شويم هيچ پدر سوخته اي نميتواند عكس ريش دار از ما پيدا كند و ما را شهيددزدي كند.
م.پارسا1+4 ساله از تهران

۲ نظر:

مالزی نشین گفت...

(آیکونِ آه)

سعید گفت...

کجای کارای داداش! فتوشاپ رو که ازشون نگرفتن، پر رو هم هستن تا بخوای، چهار تا ریش و سیبیل میکارن رو صورتت میگن از 3 سالگی وردست یکی از این حاج ها مداح اهل بیت بودی و واسه همین سبزهای بد و اَخ چشم دیدنتو نداشتن و کشتنت. بعدشم میگن تو علی اصغر دورانی و کلی دست ه و عذاداری واست راه میندازن و به بهانه ی همین یه عده مردم بی گناه دیگه رو هم میگیرن و میکشن.